هر چه دیدیم و شنیدیم همه وهم شد از بیخ فرو ریخت
هرچه گشتیم و بدیدیم همان لحظه دیدار فرو ریخت
خاک بودیم و ندیدیم و پی یار به هر کوچه دویدیم
ولی اندوه که آتش پس هر کوچه این جهل فرو ریخت
Thou shalt programme
هر چه دیدیم و شنیدیم همه وهم شد از بیخ فرو ریخت
هرچه گشتیم و بدیدیم همان لحظه دیدار فرو ریخت
خاک بودیم و ندیدیم و پی یار به هر کوچه دویدیم
ولی اندوه که آتش پس هر کوچه این جهل فرو ریخت
بشمار، ببین، بو کن همینجاست ولی پنهان و بی صورت
قلم، اعداد و اشکال فریبا، بی صدا تا بی نهایت
هندسه، شب، روز و فردا، بی زمان، بی شکل اما
همچنان جاری، حقیقت، پاسخ هر پرسش بی پاسخت
عشق زيباست ولى کام به عاشق ندهد
عشق زيباست ولى طعم رهايى ندهد
عشق زيباست اگر باشد و رسوا نکند
عشق زيباست ولى عمر کفافش ندهد
آرزو توشه من، بى هدفى راه من است
مقصدم به ناکجا که ناکجا جاى من است
خسته از اين همه تکرار و ملول از اجبار
مى روم سوى رهايى که رها نام من است
اگر آن زلزله شوم دگر خانه ويرانه ما رانتکاند
اگر اين دست بلا جامه چرکين و خرابم برهاند
آرزو دارم از اين غمکده رخت سفرى دور ببندم
اگر انديشه تکرار خطا جان به لبانم نرساند
عاقبت قصه عشق جاودان نيز به سر شد
هر چه ناگفته و پنهان سخنى بود به در شد
او که بى پرده و پروا ز تو مى گفت دگر نيست
آخر اين تن که عزيزم ز چدن نيست، تلف شد